دهلران پی سی
سایت جامع علمی ,آموزشی,فرهنگی و تفریحی

سرگذشت نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان نورالله مرادى مشاور اطلاع رسانى رئیس کتابخانه ملى و مسئول خرید نخستین کتاب چاپ شده به خط و زبان فارسی در دنیا روند شناسایی آن و خریداری‌اش توسط این کتابخانه را تشریح کرد.
نورالله مرادى کتابدار و مشاور اطلاع رسانى رئیس کتابخانه ملى ایران در گفتگو با مهر با اشاره به اهمیت نسخه‌های اینگونه مهم به برخی از آنها اشاره کرد و گفت: نخستین کتابی که در ایران چاپ شد، "ساقموس" نام داشت که خط و زبان آن ارمنی بود و مربوط به اوایل قرن 11 هجری (بین سال‌های 1025 تا 1030) در زمان شاه عباس بود که در کلیسای وانگ در جلفای اصفهان یافت شد اما اولین کتابی که به زبان فارسی چاپ شده "جمادیه" نام دارد که متعلق به قائم مقام فراهانی و زمان بعد از جنگهای ایران و روس است.



ادامه مطلب...
ارسال توسط
زاویه نشین ها نوشته:جبران خلیل جبران
بر بالای کوهی در دوردست دو مرد زاویه نشین و گوشه گیر خدا را عبادت می کردند و یکدیگر را دوست داشتند این دو مرد از تمام دنیا یک کاسه گلین داشتند و بس.

یک روز روحی خبیث وارد قلب زاویه نشین پیرتر شد و او به دوست جوانش گفت:من قصد دارم از اینجا بروم بیا دارایی خود را تقسیم کنیم.


ادامه مطلب...
ارسال توسط
داستان بسیار زیبای دم گاو رو بگیر!!
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با یک دختر کشاورز بود، کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاوهای نر را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد...

مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.



ادامه مطلب...
ارسال توسط

 

جملاتی بسیار زیبا و آموزنده از دکتر حسابی
چهار اصل پیشرفت:

ادامه مطلب...
ارسال توسط

 

شعرهایی زیبا از خورخه لوئیس بورخس
مرزها
سطری از ورلن هست که هرگز بخاطر نخواهم آورد
خیابانی هست نزدیک که پاهایم را از رفتن بدان بازداشته اند
آینه ای هست که مرا برای آخرین بار دیده است
دری هست که من آن را تا پایان جهان بسته ام
در میان کتاب های کتابخانه ام (من می‌بینمش)
کتابی هست که هرگز آن را نخواهم گشود
در این تابستان پنجاه ساله خواهم شد
مرگ می‌فرسایدم، بی وقفه.


ادامه مطلب...
ارسال توسط

 

پنج شعر معروف از اخوان ثالث
من اینجا بس دلم تنگ است
زمستان بود
 «زمستان» را اخوان دو سال بعد از کودتای 28 مرداد سرود: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی». او در این شعر با توصیف دقیق و البته شاعرانه یک روز برفی در یکی از زمستان‌های زادگاهش – مشهد – فضای کلی آن روزگار را به تصویر کشید: «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،/ نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین ...» این شعر باعث زندان رفتن شاعرش شد. شاملو در این زندان همبند اخوان بوده، در خاطراتش می‌گوید زندانبان‌ها چون با پدر [نظامی‌] او آشنا بودند، او را نمی‌زدند؛ «ولی اخوان را آش و لاش می‌کردند». (اخوان داستان این زندان را در شعر «نادر اسکندر» آورده). اخوان بعدها عنوان زمستان را سماجت بر یک کتابش گذاشت. شعر زمستان را هم استاد شجریان و هم شهرام ناظری به آواز خوانده اند.


ادامه مطلب...
ارسال توسط

 

جملات عاشقانه از فریدون مشیری

تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه



ادامه مطلب...
ارسال توسط
بهترین داستان‌های جهان با موضوعیت چتر!
چتری چنین میانه میدانم آرزوست
گشتی در بهترین داستان‌های چتری تاریخ ادبیات در این روزهای پاییزی
چند ماه پیش گاردین فهرستی از داستان‌های چتری تاریخ ادبیات را معرفی کرد. داستان‌هایی از نویسنده‌های تاریخ ادبیات که در آنها چتر به عنوان یکی از شخصیت‌های داستان اهمیت دارد. شخصیتی که حرف نمی‌زند، راه نمی‌رود، عاشق نمی‌شود اما تا دلتان بخواهد ماجراها پیش می‌آورد. چترها همیشه وقت آدم‌های داستان را به اندازه کافی می‌گیرند.
 

آنها خراب می‌شوند، جا می‌مانند، اشتباهی دست کس دیگری می‌افتند، گم می‌شوند و هزار و یک ماجرای دیگر. ماجراهایی که حالا با فصل پاییز  و باران‌هایش ممکن است برای شما هم اتفاق بیفتد. کسی چه می‌داند، شاید در یک بعد از ظهر پاییزی چترتان را در کافه ای جا بگذارید و آن وقت، وقتی به سراغش می‌روید، اتفاق‌هایی برایتان بیفتد که حتی فکرش را هم نمی‌کردید.



ادامه مطلب...
ارسال توسط

ده داستان خیلی خیلی کوتاه ولی جالب و خواندنی
1- جوجه ها سر سفره ناهار گفتند: آخرش كبدمون از كار می افته، چرا باید هر روز ناهار و شام تخم مرغ بخوریم و حتی یك بار هم یك ناهار درست و حسابی نداشته باشیم؟!، خروس سرش را پایین انداخت، در چشمان مرغ اشك جمع شد و به فكر فرو رفت، آنها فردا ناهار مرغ داشتند.


ادامه مطلب...
ارسال توسط

داستان عشقی,داستانهای عاشقانه

روزی مردی از یک دختر پرسید:


آیا با من ازدواج می‌کنی؟


دختر جواب داد: نه


و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد،تمام مسابقات فوتبال را دید و با هرکه دلش خواست رقصید.





ارسال توسط

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 74 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 128
بازدید ماه : 440
بازدید کل : 162383
تعداد مطالب : 736
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
 <-PostTitle-> <-PostContent-> 1 <-PostLink->